3 در جهان بودن ِمن 4 |
"به نام یگانه باورم"
"اِذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزَالَهَا، وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ اَثقَالَهَا، وَ قَالَ الاِنسَانُ مَا لَهَا، یُومَیِذٍ تُحَدِّثُ اَخبَارَهَا، بِاَنَّ رَبَّکَ اَوحَی لَهَا"
زلزال-1تا5
از چه می ترسانی ام؟ زلزله ای سهمگین، برملا شدن رازهای زمین، وحشت آدمیان، یا پا در میانی ات در احوال زمینیان؟
که این ترس ها را شیرین می انگارم.
این ترس آرامش حقیرم را به هم می تواند ریخت؛ ترس است که سکون آهسته رفتنم را به دست گردبادی سهمگین می سپارد، ترس است که بزرگم می کند، ترس است که چون ماده شتر آبستن، بارهای اضافه ی بر دوش مانده ام را بر زمین می نهد، ترس است که عجله ی زمان را به من هشدار می دهد، این تنها ترس است که به راستی می ترساندم! مرا از آن مترسان!
خدایا!
تا می توانی مرا به این ترس امّیدوار کن، تا می توانی شوق دویدن را به یادم آور، تا می توانی آوای وحشت را به گوش من برسان، تا می توانی امنیّتم را به جنون مبتلا کن!
که خاطرم از این روزهای تیره و شبهای روشن زمانه ی تمدّن، تابستان های نه چندان گرم و زمستان های نه چندان سرد، احوال پرسی بیخبران از حال و روز آدمی، نگرانی خاطرهای آسوده، امیدواری آنان که با ناامیدی بیگانه اند، شنبه و چهارشنبه های شبیه هم، جسم های روح را از رنگ و بو انداخته، غم ها و شادی های نه چندان سهمگین، جانداری فرومایگان، جنب و جوش مدام شهریان شهری نشده، تلف کردن چشم و گوش و زبان، مرگِ تبعید شده به گوشه ی جنوبی شهر، ... به تنگ آمده است.
به تکان سخت زمین هم که شده، همه چیز را در جای خود بنشان!